تو عالم خواب یه فضایی شبیه جبهه رو میدیدم که یه عده زن جاسوس بودند که میرفتند سراغ سربازان هوس باز و از این طریق ضعیفشون میکردند اما یه فرمانده ای به اسم محمد وجود داشت که قدرتمندانه به این خانم ها توجه نمیکرد البته با یکی از این خانم ها ازدواج کرده بود و از این خانم خواسته بودند محمد رو بکشه اما حتی خانم جاسوس هم به محمد علاقه مند شده بود و برای اینکه کشته نشه تیر به کتفش میزنه و در نهایت هم فرار میکنه و میره اونور آب مصاحبه میکنه:)
شبیه فیلم های سینمایی شد:)